باغچه

مشخصات بلاگ
باغچه
دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

× یه دل سیر مرخصی گرفتم و این تعطیلات رو رفتم خونه... یعنی 9 روز، میشه گفت در پوست خودم نمیگنجیدم. پنجشنبه صبح رفتم ترمینال و دیدم باید یک ساعتی بشینم تا ماشین حرکت کنه، نشستم، اونقدر  ذوق داشتم که برام حتی مهم نبود اتوبوسش چجوریه؟ بغل دستیم کی میخواد باشه و هزار فکر دیگه که قبلا برام ممکن بود مهم باشه... رسیدم و میشه گفت از لحظه لحظه ی این سفر لذت بردم. البته استرسش هم کم نبود، مامان برای MRI، جواب آزمایشش آماده شد، همه ی اینا تو هر مرحله جون به لبم کرد. 

 

×× تو محل کارم تحت فشارم، ان شاالله به زودی اینجا خبرهایی بنویسم، خبرهای خوش. فقط این رو میدونم زندگی سخته و وقتی سخت تر میشه که تو ارزش خودت رو ندونی...

 

 

××× جواب MRI مامان حاضر شده امروز، زنگ زدم به داداش که رفت و جوابش رو گرفته، ازش میپرسم چه خبر، میگه خوبه، همه چی اوکیه یه سری تغییرات هست که نرماله همین! حالا فرستاده برای دوست رادیولوژیستش تا اون هم نتیجه رو ببینه، نمیدونم باور کنم حرفش رو یا نه، بهش گفتم برای من بفرسته گفت تو فرصت مناسب میفرستم، باور کنم؟ باور کنم هیچ مشکل ترسناکی نیست؟ یا نه همچنان بترسم؟

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۱
ونوشه

× برای کارهایی که باید تو محل کارم انجام بدم همیشه یه لیست بلند بالا دارم که آخر هفته­‌ها هم انجام شده­‌هاش تیک می‌­خورن و نگم براتون از حال خوش اون لحظه­‌ی تیک خوردن! حالا این هفته اولش که خواستم کارها رو چک کنم با یه چند تا کار مواجه شدم که هر چی فکر کردم اصلا یادم نیومد اینا چی بودن و چرا نوشتمشون! دیدم چقدر این مدت ذهنم درگیر بوده که کارهای اساسی و مهمم رو یادم رفته L و البته شاید لحظه‌ی نوشتنشون هم ذهنم جای دیگه‌ای سیر می‌کرده!  در هر صورت این یک آلارم بود برای منی که معمولا همیشه حواسم به همه چی بود!

 

×× دوست جان، رفیق جان بهم پیام داده که : هی دختر! اینقدر تو خودت نباش و غصه نخور، اشتباه من تو این قضیه زیاد بوده و نمیشه به تو که معرف بودی خرده گرفت، در واقع من زیادی پیش رفته بودم!

براش نوشتم: عزیز دل، من آدم سخت‌گیری‌ام و متاسفانه به راحتی خودم رو نمی‌بخشم! باید زمان بگذره....

نوشت: نمی‌خوام غصه بخوری... تو هم تنهایی.

نوشتم: باید درس گرفت، بعضی تجربه‌ها درد هم دارن...

 

××× تو هفته یه روز برای نظافت میاد اینجا، خیلی پیره و راستش من حتی به جووناشون هم نمیام بگم این کار رو بکن اون کار رو نکن! حالا این بنده خدا که به گفته‌ی خودش بازنشسته هم شده دیگه جای خود داره. پس کنارش یه سری کارها رو خودم کردم که کمتر کار کنه و زودتر کارش تموم بشه و بره. اما خب گویا سوءاستفاده کرده از این رفتارم و کارها رو نصفه نیمه گذاشت و رفت. از هفته‌ی بعدش هم هر بااااااااااااار کلی غر به جونم زد. منم زنگ زدم به رئیسش که آقای ایکس وضعیت اینه! هیچی از اون روز تا الان هر بار یه بامبولی برای من می‌سازه! امروز اومد و کلا با من قهر بود! والا من که دیگه نمی‌دونم چی درسته چی غلط K

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۵۴
ونوشه